پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت صد و شصت و هفتم
زمان ارسال : ۹۱ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
صدای الیسا هنوز توی گوشش بود و نگاهش در چشم دلوین. دلش برای او شور میزد و نمیزد. مطمئن بود از پس خود برمیآید. اما آن ویروس لاکردار اسم بدی داشت. مجبور بود به راه پیش رو ادامه دهد. از تاکسی پیاده شد و سمتش رفت. در ماشین دلوین را که باز کرد، نسیمی خنک به صورتش زد. حالش جا آمد. وقتی نشست احساس کرد نسیم، بوی گرمای تاکسی را از تنش کَند و به سقف اتومبیل چسباند. گوشه چشم آمدن دلوین را از پشت طلق
آمینا
00گرشا اینو عقد نکن که ولت نمیکنه.یهو میگه مهر سنگین بدبختت میکنه.اینجور که معلومه به دلش نشستی آدم شُلی نیستی وگرنه همین امشب بچه دار میشد ازت😅😅